خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود
خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود

صدائی می آید ..

۱ از بیرون خانه صدائی می آیدخوب که گوش میکنم  بخوانم من امام اولین را شه کشور امیر المومنین را ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد ) امام دومین آقای قنبر  ملائک بر سرش میرفت  منبر ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد) امام سومین شاه شهیدان حسینم کشته شد تیغ لعینان ( نوروز ... ) امام چهارمین زین العباده گل باغ حسینم نامراده ( نوروز ... )  

بی درنگ و بدون اختیار به ایوان میروم  اما  آنکه جلو است رویش را پوشانیده  و بقیه  در سیاهی شب خود را پنهان کرده اند ، اشعارشان تمام که شد مادرم مقداری پول  و تخم مرغ و برنج  آورد ، درون کیسه خود ریختندو رفتند.

2- از بیرون خانه صدائی می آید  خانم همسایه پسرخاله عروس خانه هست ( منظورش مادرم بود) مادرم با صدای زن خالقالی بیرون می آید بعد از سلام و احوالپرسی خانم همسایه میگوید عروس امروز هوا خوب است خمیر کرده ای که رشته ببریم مادرم میگوید نه عروس ،   خمیر مایه  ور نداشته ام تا خمیر کنم خانم همسایه میگوید پس هر موقع خواستی خبرم کن و بعد خداحافظی

3- از بیرون خانه صدائی می آید تاپ تاپ تاپ به بیرون که میروم مادرم است روی کنده بزرگ درختی که در داخل آن حفره ای است نشسته و سنگی استوانه ای را بالا  سر آورده و هر بار محکم بر داخل حفره که مملو از برنجهای خیس خورده است میکوبد وای دلم آب افتاد برای حلوای برنجی

4- از بیرون خانه صدائی بگوش میرسد  بیرون که می آیم پسرعمویم است با خرکی که بر روی آن سوار است ،  فرشید نمی آی بریم بوته بچینیم ، کجا راه شاه کو  ، یادم می آید که مش نبی گفته بود این هفته چهار شنبه آخر سال است

5- از بیرون خانه صدائی بگوش میرسد انقلی های  ، انقلی  پدرم بیرون میرود سلام انقلی  سلام خر را به نعل بسته ام ،  دستت درد نکنه انقلی بچه ها میخواستند  لک و لا را ببرند چشمه بشورند  میخواستم پشت تراکتور بگذارم  دیدم کثیف میشوند بهتر دیدم با الاغ ببریم ، فرشها گلیمها  را روی خر میگذاریم و بسمت چشمه روان میشویم

6- از بیرون خانه صدائی می آید صدای سگ چوپان است و هی هی خود چوپان به گله  ، بریم مال ها را در کنیم از جمامی در بیایند ،بیرون که می آیند انگار از زندان رها شده اند جست و خیزی وصف ناپذیر دارند

 از بیرون خانه صدائی می آید آما این که صدا نیست فریاد است فریادی که بهار دارد می آید  صدای گل بنفشه کنار بوته ، صدای نفس زمین که هوروم گرم خویش را برای آب کردن باقیمانه برفهای زمستانی به بیرون می دهد .

دیروز به الموت رفته بودم صدائی از جنس بهار به گوش میرسید اما انگار صدا نبود ناله بود ، شاید آخرین استغاثه ها که به یاریش بشتابیم ، خدایا ما انسانهای تبهکار چه کرده ایم با زمین تو با آب تو ، با هوای تو  که دیگر نه زمستانی مانده است و نه بهاری   ، خدایا خدایا مارا ببخش برای این همه ظلمی که کردیم

یاد آن بهاران بخیر ، یاد آن بهاران بخیر

راستی برای زنده نگهداشتن بهار بغیراز خریدن لباس  نو و آجیل کارهای دیگر هست که میتوانیم انجامش دهیم

نظرات 5 + ارسال نظر
طاهری چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:19 ب.ظ http://ovanlake.com

از بیرون خانه صدایی میاید صدای بوق ماشن است و مرا از این همه خیالات و خاطرات تکرار نشدنی که شما گفتید بیدار میکند

امیر حسین فلاح دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ق.ظ http://alamot.blogfa.com/

سلام
قلم خوب و شیرینی دارید وقتی شروع کردم به خواندن فکر نمی کردم که تا انتهایش را بخوانم حتما ادامه دهید.
با آرزوی موفقیت برای شما

ح-خیری دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://2000jouladak.blogfa.com

با سلام
صداهایی که هرکدام رشته ای از زندگی را به تصویر می کشند و روح تازه ای در جان می دمند که خوش آمدی بهار خوش آمدی ای زمستان برو فرصتی دیگر بیا که وقت نشاط و زندگیست .

طاهری چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ق.ظ http://ovanlake.com

سلام
منتظر روایت های دیگر هستیم

کشتکار وناشی دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.vanashema.blogfa.com

سلام
سال ۱۳۹۲ را به شما دوست و هم ولایتی عزیر تبریک گفته و امید وارم سالی خوب و خوش همراه با تندرستی در کنار خانواده داشته باشید.
در ضمن متن زیبایی نوشتید لذت بردم.
با افتخار در پیوند روستای وناش مزین به نام گرمارود شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد