خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود
خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود

گرگهائی گرگتر از گرگ

در حالت خواب و بیداری هستم که انگار صدای بع بع بره گوسفندی بگوشم میرسد چشم باز میکنم میبینم که درست است روز اول عید پدرم بره سفید زیبایی را اورده است که خانه را پا بزند تا سال پربرکت و خوش یمنی باشد . بره را به همه اتاقها و پسین خانه میبرد و بعد ما ان را در آغوش میگیریم کمی گل نان بهش میدهیم ونوازشش میکنیم ، بره ای زیبا و دوست داشتنی است که زود خو میگیرد بره را پدر به طویله بر میگرداند. و پس از آن هر روز که برای کمک به غذا دادن گوسفندان میرویم سراغی هم از بره میگیریم.

ادامه مطلب ...