خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود
خاطرات گذشته

خاطرات گذشته

روستای گرمارود

میانخانی ، مارکانای الموت

پدرم از زرآباد که برگشت مادرم ناراحت و عصبانی بود و البته حق هم داشت قرار بود صبح که رفت زود برگردد اما حالا شب تازه برگشته بود و اما پدرم تعریف کرد که در زراباد به اتفاق دائی هایم به مسابقات فوتبال رفته است چنان تعریفی کرد که همان زمان لج گرفتم که مرا به آنجا ببرد و اما پدرم گفت اگر فردا و پس فردا گندم های شاکو را بچینیم و تمام کنیم پس فردا مرا به آنجا خواهد برد ، فردا صبح زود برعکس همه روزهای که با ناراحتی بیدار میشدم بلند شدم و به اتفاق پدر برای گندم چین رفتیم شاه کو اما آنروز تمام نشد و مابقی برای فردا باقی ماند فردایش هم رفتیم اما هرچه میچیدیم تمام شدنی نبود ساعت حدود 10 بود و من ناامید از تمام شدن زمین خسته هم شده بودم ، بیخیال فوتبال شدم و گندم چیدن را رها کردم و به کنار جیپمان که آنطرف دره بود آمدم و ناراحت از اینکه نمی توانم بروم ببینم چه خبر است ... 

 حدود یک ربعی  آنجا در سایه  ماشین نشسته بودم که دیدم پدرم دره ( همان داس ابزار چیدن گندم و علف میباشد ) ها و سفره صبحانه را برداشته و آمد و گفت برویم من فکر کردم خانه را میگوید با ناامیدی گفتم کجا گفت میانخانی فوتبال ، ماشین را سوار شدیم و براه افتادیم از پیچ های جاده که گذشتیم به میانخانی رسیدیم من فکر میکردم در روستانی است اما وقتی از جاده فرعی اوان هم پیجیدم دیدم در جائی بین تپه ها دشتی پدیدار شد که در آنجا هیاهوئی برپا بود ،از ماشین پیاده شدیم و پدرم شروع به احوالپرسی با افرادی که آنجا بودند کرد بازی هنوز شروع نشده بود بازی بین زرآباد و معلم کلایه براب رسیدن به فینال بود جوانان زراباد با شور زیادی جمع شده بودند و منتظر شروع بازی و تشویق کردن تیمشان ، من هم از آنجائیکه مادرم زرآبادی بود ناخودآگاه خودم را طرفدار تیم زرآباد حس کردم ، لحظاتی بعد بازی شروع شد و انواع تشویق ها نون و پنیر و بامیه شریف بزن تو زاویه ، شیر شیران آمده  ساسان  بمیدان آمد ه و اما حس کردم که باید جدا باشم از تپه کنار زمین که دقیقا شبیه استادیوم میباشد بطرف بالا رفتم و در وسطهای آن نشستم و به نگاه به فوتبال پرداختم ، بازی داشت به پیش میرفت که فرار احمد وکیلی توپ را به دروازه زراباد دوخت و زرآباد از بازی عقب افتاد ، و من ناراحت از آن شروع به دعا کردن برای پیروزی تیم زرآباد استرس تمام وجودم را فرا گرفته بود و بدنبال آن احساس دفع ادرار حالتی که هنوز هم پس از سالها این عادت را دارم اما آنجا که همه میدیدند از تپه بال رفتم حالا دیگر کسی مرا نمیدید خواستم دفع را انجام دهم اما راستی اب نبود و نمیشد طهارت گرفت ، و حالا حس میکردم اگر خوب طهارن نگیرم خداوند هم کمک نمیکند و زرآباد تیم بازنده خواهد شد ، از کمی به این سو و آن سو رفتم اما از آب خبری نبود اما آن دورتر از دور للیجه یا همان گیاهان سبز و بلند که در چاکها  ( زمینی که آب سطحی دارد ) مبرویند را میشد دید ، فکر کردم آنجا باید آب باشد و به آن سمت حرکت کردم به آنجا که رسیدم دیدم اندک آبی در وسط چاک وجود دارد به آنطرف رفتم اما علیرغم روی خشک آن در زیز گل و لای بود به هر ترتیبی بود خودم را به آب رساندم و در حالیکه همان اندک آب باقیمانده نیز گل آلود شده بود به هر ترتیبی بود دفع مزاج کردم و بعد کفشها و شلوارم که گلی و کثیف شده بودند با سنگ و چوب تا حدی پاک کردم و بطرف زمین برگشتم ، به زمین فوتبال که رسیدم  بین دو نیمه بود و پدرم نگران شده بود و من گفتم که بالا تپه بودم  ، دقایقی بعد نیمه دوم شروع شد و مجددا تشویق ها بی امان جوانان زرابادی ، لجظاتی از نیمه دوم نگذشته بود که خطائی روی یکی از بازیکنان زراباد در گوشه محوطه جریمه اتفاق افتاد و شریف با ضربه ای دقیق دروازه تیم معلم کلایه را گشود واقعا نون و پنیر و بامیه جواب داده بود و حالا من خوشحال بودم از چند جهت اول اینکه زراباد گل زده بود و دوم اینکه شریف شوهر دختر دائی ام بود و سوم اینکه فکر میکردم خدا جواب دعایم را داده تلاشی که برای طهارت صحیح  انجام داده ام ، بازی داشت ادامه پیدا میکرد و جای سئوال برایم بود که اگر مساوی شد چه میشود که پدرم برایم توضیح داد ، وقت اضافه و بعد پنالتی خواهند زد و من داشتم به اینکه پنالی چه خواهد شد فکر میکردم که کرنری که اتفاق افتاد را علی مرادی با ضربه سر درون دروازه زرآباد قرار داد و آب سردی روی سرم ریخت ، و بعد از آن هم زراباد هر کاری کرد به نتیجه نرسید  و ما برگشتیم


حدود دو سال بعد و در حالیکه مسابقات ادامه داشت پدرم بچه های گرمارود پائین و بالا را جمع کرد و یک تیم را برای گرمارود فراهم ساخت دروازه بان اسماعیل مراقی دفاع عین اله یارمحمدی ، نعمت سیاهکلی و مهراب مراقی ، هافبک  امیر یارمحمدی ، جهانگیر ساهکلی ، نصرت اسکندری فرواردها علی اصغر اسکندری و حسن اسماعیلی که پسر خاله اسماعیل بود اهل دورچاک ، تیم گرمارود تیم خوبی بود بخصوص در هافبک و فوروارد که واقعا دو فوروارد گرمارود بی نظیر بودند ، پدرم هم که در عمرش فوتبال بازی نکرده بود و آشنائی نیز نداشت آنچنان با حرارت تیم را مربی گری میکرد که گوئی علی پروین است البته فحش های بی نظیری که به بازیکنان تیم میداد دست علی پروین را بدین لحاظ از پشت بسته بود ،


نظرات 1 + ارسال نظر
علی ملایی دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.alimollaei49@yahoo.com

سلام آقای اسکندری مطلب خیلی زیبایی بود من رو به یاد سالها ی گذشته انداختی یاد وخاطره تمام فوتبالیستهای قدیمی الموت مخصوصا زواردشت،زرآباد ،گرمارود،کوشک وهمچنین روستاهای دیگر را گرامی میداریم

با سلام - البته خاطرات خوب و بد همراه هم هستند یادم می آید در یکی از آن روزها یکی از بچه های زواردشت در دریاچه اوان غرق شد که تیم زواردشت در مسابقه حاضر نشد و روز اندوهگینی بود برای همه آنهائی که در آنجا حاضر بودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد