روایت اول - مرحوم استاد صمدخان منصوری یکی از اولین معلم های منطقه الموت اعتقاد عجیبی به امامزاده قاسم علیه السلام آئین داشت و بی آن نبود موقع رفت و برگشت به زرآباد به زیارت این امامزاده نروند ، بجهت اینکه ایشان پدر داماد و همچنین همسر خاله مادرم بودند هر سال چندین بار بمناسبتهای مختلف گرد هم می آمدیم ، در یکی از این ملاقاتها وقتی که صحبت از امامزاده ها پیش آمد ایشان راز اعتقاد و علاقه خویش به امامزاده قاسم را اینگونه گشودند
آن
محرم برای اغلب الموتیها حسی مثل پر کشیدن داره من هنوز راز این حس عجیب را پیدا نکردم ، شاید بخاطر زلالی و سادگی مراسمی هست که هر الموتی را برغم تمامی سختیهائی که داره بسمت الموت میکشه ، توی سالهای دورتر در گرمارود ما دو تا از این عاشقا هر جور بود خودشان را محرم به روستا میرسانند یکی دائی فرج بود و دیگری اقا سهراب ، دو دوست و همکار و همسایه که عاقبت دائی فرج وقت وداعش از اقا سهراب خواست که پسرش را مثل پسر خودش بدونه و دامادش گرفت ، هر چند آقا سهراب هم زود از میان ما رفت ، دائی فرج مردی دوست داشتنی با قدی بلند و سبیلهایی خاص بود وقتی می آمد شوری خاص به مراسم محرم میداد خیلی از وسایل مجلس و اسباب عزاداری امام حسین (ع) به همت این دو بزرگوار تهیه شده اند ، برعکس این سالها که مراسم به تاسوعا و عاشورا ختم شده همت میکردند و هر جوری بود خودشان را حداکثر تا پنجم ماه محرم به روستا میرساندند و بعد شروع میشد هیئت و دسته به روستاهای اطراف آن سالها به علی آباد ، دیکین ، گرمارود بالا و روزهای تاسوعا زرآباد و روزهای عاشورا به آئیین میرفتیم البته یکسال هم به معلم کلایه نیز هیئت و دسته بردیم اما حالا فقط با دیکین مراوده و دسته بردن صورت میگیرد و روز عاشورا هم به آئیین . حیفم امد در این روزهای عزیز یادی نکنم از خادمینی که برای زنده نگهداشتن شور و یاد حسینی از هیچ تلاشی فروگذار نکردند .