-
روز معلم و خاطره ای از یک معلم
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 21:00
روز معلم گذشت تبریکات هم گفته شد اما جا دارد یادی کنیم از معلمانی که در الموت و در شرایط سخت آن سالها ، دور از خانه و خانواده و هر گونه امکانات به علم آموزی دانش آموزان الموتی پرداختند . وجیه اله مراقی اهل اویرک بود از آن دسته معلمانی بود که خیلی زود با بچه ها اخت میشد و رفاقت برقرار میکرد ، این ویژگی بعلاوه سواد خوب...
-
با محول الحول والاحوال حول حالنا به احسن الحال
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 21:10
با عرض تبری سال جدید خدمت تمام دوستان و عزیزو بخصوص همشهریان الموتی عزیز - در آخرین یادداشتم قول داده بودم در ایام تعطیلات یک نقشه استراتژی برای توسعه الموت تهیه کنم - طی این چند روزه دائم به این موضوع فکر میکردم و سبب شد که چند کتاب درسی را مجددا مرور کنم کار عمیقتر از آنجه است که بشود در چند سطر و یا چند روز جمع کرد...
-
شوالیه های جاده الموت
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 22:50
پاشید پاشید ببینید چه برفی آمده ، صدای پدرم بود که ما را به دیدن برفی که آمده بود دعوت میکرد ، برای یک لحظه شادابی که معمولا از بارش برف پدید می آمد وجودم را فرا گرفت اما وای خدای من ، من بایست امروز به قزوین میرفتم و حالا بارش برف خرابی جاده و مشکل رفتن را بدنبال داشت ، با امید به اینکه برف زیادی نیادمده باشد از اتاق...
-
آهای چست بورین جنه جون
جمعه 27 دیماه سال 1392 01:19
نازی احمدی و پروین اسکناسی اهل گرمسار بودند و دانش آموخته دانشسرهای آنزمان که برای تدریس به گرمارود ما آمده بودند ، نازی خانم علیرغم معلم شدن همان حس شیطنت های دخترانه را داشت ، ابوالفضل که بهش ابولی میگفتند خواهر زاده اخوان قربانی اهل دیکین بود علیرغم جوان بودن ذهنی کودکانه و معصومانه داشت زبانش هم کمی میگرفت ، هر از...
-
تولد یک نشریه
جمعه 27 دیماه سال 1392 00:40
با تلاش تعدادی از دوستان وبلاگنویس اولین جلسه برای تولد نشریه ای برای الموت برگزار شد ، از این حقیر نیز دعوت شده بود ، هر چند که سعادت نشد در خدمت دوستان باشم ، نمیدانم در جلسه چه گذشت و دوستان چه نقشه راهی برای انتشار این نشریه دنبال کرده اند ، علیرغم اینکه بسیار دوست دارم که نسبت به موضوع خوشبین بوده اما واقع گرائی...
-
دو روایت از امامزاده قاسم علیه السلام آئیین
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 00:26
روایت اول - مرحوم استاد صمدخان منصوری یکی از اولین معلم های منطقه الموت اعتقاد عجیبی به امامزاده قاسم علیه السلام آئین داشت و بی آن نبود موقع رفت و برگشت به زرآباد به زیارت این امامزاده نروند ، بجهت اینکه ایشان پدر داماد و همچنین همسر خاله مادرم بودند هر سال چندین بار بمناسبتهای مختلف گرد هم می آمدیم ، در یکی از این...
-
صداهائی که خاموش شدند
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 00:21
پس از نزدیک به هفت سال دوری از مراسم محرم امسال هر جور بود خودم را به روستا رساندم ، دلم تنگ شده بود برای همه چیز و خیلی بیشتر برای نوحه های اصیل و سنگین الموتی ، اما چه بگویم که خیلی از صداها خاموش شده بودند و اندک کسانی هم بودند تمایلی به خواندن نداشتند ، بواسطه از یکی از دوستان خواستم که هر جور هست مش محمود اسکندری...
-
دائی فرج و آقا سهراب
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 23:48
محرم برای اغلب الموتیها حسی مثل پر کشیدن داره من هنوز راز این حس عجیب را پیدا نکردم ، شاید بخاطر زلالی و سادگی مراسمی هست که هر الموتی را برغم تمامی سختیهائی که داره بسمت الموت میکشه ، توی سالهای دورتر در گرمارود ما دو تا از این عاشقا هر جور بود خودشان را محرم به روستا میرسانند یکی دائی فرج بود و دیگری اقا سهراب ، دو...
-
ببم قدر خودت را بدان
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 21:38
با کمر خمیده و در حالیکه تکه چوبی را بعنوان عصا در دست داشت در میان صدای گوشخراش تراکتور و خرمکنوب آن و هوائی که پر از گرد و خاک و کاه بود خودش را بما رسانید ، من که دیدمش گفتم ماما اینجا چرا آمدی برگرد برو خانه ما هستیم ، اما گفت نه ببم اینجا یک کمی کمک میکنم ، گفتم آخه تو مریض احوالی برگرد ، گفت که کمی بهتر شدم کار...
-
جادوی فوتبال
شنبه 26 مردادماه سال 1392 21:29
وقتی به گذشته فکر میکنم شاید بیشترین خاطراتم از فوتبال است ، از بازیهائی که زمان بچگی انجام دادیم تا همین حالا که گاه گاهی در مسابقات شرکت میکنیم ،شاید یک روزی این خاطرات را جداگانه نوشتم اما امروز میخواهم یادی کنم از آن روزهائی که در میانخانی فوتبال برگزار میشد ، خلیل ناصری اهل وربن بود ادم دوست داشتنی که سعی میکرد...
-
میانخانی ، مارکانای الموت
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 20:54
پدرم از زرآباد که برگشت مادرم ناراحت و عصبانی بود و البته حق هم داشت قرار بود صبح که رفت زود برگردد اما حالا شب تازه برگشته بود و اما پدرم تعریف کرد که در زراباد به اتفاق دائی هایم به مسابقات فوتبال رفته است چنان تعریفی کرد که همان زمان لج گرفتم که مرا به آنجا ببرد و اما پدرم گفت اگر فردا و پس فردا گندم های شاکو را...
-
سخت ترین شب زندگی من
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 03:30
مامان ، مامان بیا اینجا رو ببین صدای پسردائی ام بود که انگار چیز عجیبی دیده باشد و زن دائی ام را که روی ایوان خانه ایستاده بود به کنار جوی آبی که از پشت خانه میگذشت فرا میخواند ، آنها دیشب به منزل ما آمده بودند و قصد داشتند بعد از نهار به زرآباد بروند ، بدنبال زن دائی من هم به کنار جوی نزد پسر دائی ام رفتیم میگفت در...
-
لوطی ولی
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 00:30
دو هفته پیش برای عروسی همکار عزیزمان آقای حبیب اله پوربه اتفاق همکاران به جیرنده رفتیم ، میهمان آقای دکتر مهرگانفرد بودیم ، انسانی دوست داشتنی و بسیار فعال وبلاگی هم دارند در باره داماش به آدرس اینترنتی http://damash-ziba.blogsky.com/ برایمان از تاریخ عمارلو و منطقه جیرنده و داماش گفتند ، چند تا عروسی آنجا در جریان...
-
مرز میان شجاعت و ...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 23:09
به کنار رودخانه که رسیدم ، آب همچون تنوره دیو در خروش بود هر آنچه که در پیشش بود به مبارزه می طلیبد ، عصابنیتش را براحتی از خروشی که داشت و از چهره درهمش که همچون پیشانی گره کرده با هر بالا و پائین آمدن از روی سنگها نقش می بست میتوان دریافت ، اما کمی آن سوتر جائیکه از دو تنه درخت برای رفتن به آنطرف رودخانه استفاده...
-
عشق و رنج -داستان کامل
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 01:43
این روزها زمانی که خداوند بهشت را به سرزمین مادری من عطا میفرماید ، همزمان با رویش ها از دل زمین عشق ها نیز در دلها جوانه میزند و فصل عاشقان آغاز میگردد ، پسران و دختران جوانی که اول صبح غنچه های گل سرخ محمدی را دسته کرده و بو می کنند و زمانیکه عطر دل انگیز گلهای سنجد همه را مدهوش میکند ساز عشق ورز یدن کوک میگردد . در...
-
گرگهائی گرگتر از گرگ
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:37
در حالت خواب و بیداری هستم که انگار صدای بع بع بره گوسفندی بگوشم میرسد چشم باز میکنم میبینم که درست است روز اول عید پدرم بره سفید زیبایی را اورده است که خانه را پا بزند تا سال پربرکت و خوش یمنی باشد . بره را به همه اتاقها و پسین خانه میبرد و بعد ما ان را در آغوش میگیریم کمی گل نان بهش میدهیم ونوازشش میکنیم ، بره ای...
-
نبرد روی بام
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:55
پا را از اتاق به ایوان که میگذارم فریاد ااااا همراه با خنده تعدادی از جوانان بگوش میرسد و چند لحظه بعد مجددا این صدا ی اااااا کش دار تر و با خنده بلند تر ، حتما باید خبری باشد صدا از طرف پشت بامهای وسط روستا است اما از اینجا چیزی معلوم نیست بسرعت دمپائی را لنگه به لنگه بپا کرده و از نردبان بالا میروم تعدادی از افراد...
-
آبادگران گرمارود
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 01:20
آ ب - پیرمرد دستی به سر بی موی خود کشید ودر پاسخ به ریش سفیدی که پرسید بالاخره آقای اقبالی چقدر پول چشمه شما را بدهیم جواب داد، اگر بنده توانستم خوم چشمه ای در زمین خودم بجوشانم حق دارم از شما پولی مطالبه نمایم اما اینکه چشمه ای را خداوند در زمین من ایجاد کرده است متعلق به خداوند وبندگانش است اما ریش سفید بار دیگر...
-
صدائی می آید ..
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 01:17
۱ - از بیرو ن خانه صدائی می آیدخوب که گوش میکنم بخوانم من امام اولین را شه کشور امیر المومنین را ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد ) امام دومین آقای قنبر ملائک بر سرش میرفت منبر ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد) امام سومین شاه شهیدان حسینم کشته شد تیغ لعینان ( نوروز ... ) امام چهارمین زین العباده گل باغ حسینم نامراده ( نوروز ......
-
داستانهائی از ..
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 19:59
1 - دکتر معاینه اش که تمام شد گفت حسین آقا مشکل چشم شما و نابینائیتان یک چیز غیر طبیعی است اگر اتفاقی افتاده آنرا بازگو کنید تا بتوانم علاجی پیدا کنم ، پیرمرد آه بلندی کشید و گفت سرباز که بودم در باغشاه خدمت میکردم یک شب در حالیکه سرپست مشغول خدمت بودم دیدم شخصی با هیبت زنانه دارد نزدیک میشود هرچه ایست دادم توجهی نکرد...
-
دستگیران الهی
شنبه 23 دیماه سال 1391 02:37
باعرض تسلیت رحلت جانگداز پیامبر گرامی اسلام ، امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا(ع) در این بخش از خاطراتم میخواهم برشی از زندگیم را بیان کنم ، اگر که اشتباه نکنم سال 55 بود که من وارد کلاس دوم دبستان شده بودم ، ن اگفته نماند که من 5 ساله به مدرسه رفته بودم ، احساس درد دندان داشتم ابتدا این درد کم بود اما بعد بشدت افزایش...
-
زمستان -1
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 17:17
زمستانهای گذشته الموت و گرمارود ما هرچند سخت و سرد بودند اما همانقدر هم شاد و پر نشاط بود ، از انجائیکه طبق معمول هر چیز ی مقدمات و ملزومات خودش را میخواهد با . سردی هوا بدنبال چوب دستی یا بقول خودمان دست چوب بودیم که برای اینکار در باغها بدنبال شیف های (shif ) ( به شاخه های یک و حداکثر دو ساله درختان شیف میگویند) دو...
-
شب چله
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 19:28
شب یلدا و به قول ما چله هم گذشت توضیح اینکه در الموت آذر ماه را قوس میگویند و پس از قوس چله بزرگ شروع میشود و مدتش 40 روز است و پس از آن چله کوچک که 20 روز است و سپس اسفند ماه را آفتاب بهوت میگویند من از گرمارود شب چله چیز خاصی را بخاطر ندارم الا اینکه کنحکاویمان در این روزها شکوفا میشد که از سر و راز همشهریان مراقی...
-
گرمارود سفلی کجاست
شنبه 18 آذرماه سال 1391 17:36
قطعا اغلب اهالی علم و تاریخ نام الموت را شنیده اند منطقه الموت در دره شاهرود در شمال غربی قزوین و همجوار با استانهای گیلان ، مازنداران و تهران قرار دارد ، در این منطقه 3 روستا به نام گرمارود وجود دارد ، گرمارود سفلی ، گرمارود علیا و گرمارود سینا که البته شاید بلحاظ نام و نشان گرمارود سینا بخاطر وجود بزرگانی چون دکتر...
-
یادداشت اول
جمعه 17 آذرماه سال 1391 23:36
با سلام - اخیرا دیدم که دوستان زیادی از الموت اقدام به معرفی روستاهای خود از طریق وبلاگ نموده اند انگیزه ای شد برای اینکه من نیز تلاشی در این رهگذر بنمایم علی الخصوص زنده نگهداشتن فرهنگ و آداب و رسوم که با افزایش ارتباطات بشدت در حال رنگ باختن هستند .